روز جهانی کسی است که لطف و محبت را به ما تمام کرده اما در اوج محبتش تنها چیزی که نصیبش شده از ما ، همان دیزاین قفسه های سِت شده پذیرایی یا وسیله مقدماتی روشن کردن آتش مَنقَل هایمان است.
رسم رفاقت رو خیلی خوب بجا آوردیم و باید.
در میان غبار
چشم را که باز کردم چیزی نبود غیر از تاریکی!فضایی قیرگون و پر از گرد و غبار که نمی گذاشت چشم چشم را ببیند.
حتی نفس کشیدن را هم برایم سخت کرده بود.کمی به دور خودم پیچیدم تا بتوانم در حالتی قرار بگیرم که بلند شوم.هنوز با چشمان یسته و این همه خاک نفسی تازه نکرده بودم که با صدای انفجار هوش از سرم پرید!!تا به خودم آمدم که ببینم چه شده صدای گریه ای بلند شد.صدایی بسیار ضعیف!نمی دانستم آیا صدا گریه از همان محل انفجار است یا نه؟!نمی توانستم بنشینم و دست بر روی دست بگذارم.تنها وسیله راهنمایم گوش هایم بود.
محیطی عجیب و رغت انگیز همه اطرافم را احاطه کرده بود.نه چشم دیدن داشتم و نه توان فکر کردن.تنها راهی که به ذهنم رسید سپردن پاهایم به دلی بود که فکر می کردم هنوز زنده است.قدمی برنداشته بودم که.
اکثر افراد دنبال این هستند که چگونه انسان هایی سرحال و دقیق باشند.معمولا با اندیشیدن حکیمانه به این نتیجه خواهند رسید که باید خوب بخوابند ولی در همین حال می بینند که هرچه بیشتر در بالین خود غلط میزنند و تا کلّه ظهر عمودی نمی شوند بیشتر آثار خستگی در چشمان آنها خود را جا میکند!!!
اصلا راه و چاره آن این نمی باشد که شما پشت سر هم بخوابی و بخوابی و بخوابی!!!!!
هرچیزی در عالم حدی دارد!اولین نکته.
آخ از همین اول باید بگوم که چه زهر شیرینی است تا دَم ظهر خوابیدن.
یا از تمام دنیایمان فارغ می شویم و در عالم در جا میزنیم یا اینکه دست به کارهای الکی و بی برنامه خواهیم زد!!حداقل اگر هم کمی برنامه داشته ایم بر زندگیمان باید بگذاریم لب کوزه و آبش را نوش جان کنیم!خوشم می آید که انسان تنبل اصلا.
ادامه مطلب
آزمون_رانندگی
.
در اصول نظامی گری وقت شناسی و نظم از اوجب واجبات است.حالا که ما سر صبح در مکان آموزشگاه حضور به عمل رساندیم اما فرمودند جناب افسر نیامده و به علت بیماری قلبی که دعا نمودیم در حقش((اللَّهُمَ اَشفِ کُلَّ مَریض))شب قبل عوض شده و کسی دیگر برای گرفتن حالتان خواهد آمد و شما بروید یا بمانید تا ساعت 10 بامداد تا با آمدن آن بزرگوار با برگه های روز جزا ، شما را در دانشتان وزن کنیم!!!
اما ما رفتیم.
گاهی اوقات به هرکسی که میخواهد دست به قلم ببرد،دو دستی پاچه شلوارش را میگیرم و خواهش کنان فقط می گویم فرار کن!!!!!!!!!
آخر چرا؟؟؟؟؟
قبلا نوشته ام و فریادم را در همین میدان مجازی کشیده ام!!!من که هنوز نمیفهمم؟؟!!تا میخواهی دست به قلم ببری فقط خواجه حافظ شیرازی می ماند که خراب شود روی سرت!.
ادامه مطلب
درباره این سایت