علی حمیدی




روز جهانی کسی است که لطف و محبت را به ما تمام کرده اما در اوج محبتش تنها چیزی که نصیبش شده از ما ، همان دیزاین قفسه های سِت شده پذیرایی یا وسیله مقدماتی روشن کردن آتش مَنقَل هایمان است.
 


رسم رفاقت رو خیلی خوب بجا آوردیم و باید.

ادامه مطلب

آقا سعید پسر بسیار باهوشی بود با موهای جوگندمی و ابرو های کشیده!هرکس که ایشون رو میدید از از زیبایی و جمال و زیرکی این آقا سعید ما تعریف میکرد.آخر آقا سعید از نظر مردم همه ی خوبی ها را با هم داشت.

روزی که در مدرسه همه در حال بپر بپر بودن وزنگ ورش یک روح تازه ای رو به جان بچه های کلاس انداخته بود،تنها رفیق صمیمی آقا سعید قصه ما اومد پیشش!اسمش مهدی بود یک پسر منضبط و درس خون که سعید رو از خودش هم بهتر میشناخت.

اما مدتی بود سعید حتی با اون هم حرف نمی زد و بعد از امتحانات ترم که سعید با معدل بیست کارنامه رو گرفته بود دیگر فرق کرده بود.به هیچکس محل نمی داد و به هرکس که میرسید خودی نشان میداد و سر را بالا میگرفت!

سعید روی نیمچه دیوار مدرسه نشسته بود که مهدی به سراغش آمد .آقا مهدی بعد از سعید شاگرد دوم شده بود!از سعید چیزی که کم نداشت،هیچ بلکه بیشتر هم داشت.اما بخاطر سعید اصلا یک سوال درس ادبیات را ننوشت تا سعید شاگرد اول شود!!! گفتم که او سعید را خیلی خوب میشناخت اما بسیار هم دوستش داشت!!! ((بماند که کارش درست بود یا غلط))

با این کار میخواست او را خوشحال کند اما اوضاع تغییر کرده بود.

آقا مهدی رو به سعید کرد و گفت ببینم تو چته؟؟؟

" من؟؟؟میخواد چِم باشه؟؟؟ "

مهدی:چرا اینجوری رفتار میکنی؟!من رو هم فراموش کردی؟؟؟مثلا من!بهترین دوستت!

سعید:کی تو رو فراموش کرده!نخیر!کار دارم!اصلا تو چکار به کار من داری؟؟!!


مهدی که دید اینجوری نمیشه و سعید داره با صدای بلند و خشم جواب میده خواست که کاری بکنه!!

گفت:ببینم سعید تو فکر میکنی خیلی باهوش هستی؟؟اگر درست خوبه،خودت خوب میدونی من هم اگر بهتر از تو نباشم کمتر نیستم!!!!!!

سعید سریع گفت:معدلت داره میگه!

مهدی:اون چند صدم نشونه بهتر بودن نیست!حالا میخوام بهت بگم تو فکر میکنی توی همه زمینه ها از همه سَرتری؟؟؟

سعید:البته!توی همه چی!حتی فوتبال!

 

به نظر منکه نباید سعید این رو میگفت!نظر شما چیه؟؟به نظرم بریم و ببینیم.

مهدی:پس باشه!!تک به تک با هم فوتبال بازی میکنیم.ساعت رو هم میدیم به رضا تا زمان رو بگیره!توی بیست دقیقه هرکس بیشترین گل رو زد برنده هستش!

 

مهدی میدونست که باید اینجا کار رو تموم کنه و حرفی برای گفتن نذاره!همچنین از کیفیت بازی سعید خبر داشت و میدونست که بهترین بازی کن مدرسه هست ولی باید دست میگذاشت روی نقطه قوت او و غرور کاذب سعید

سعید:بیست دقیقه که خیلی زیاده!!میخوام حالت رو بگیرم!چهارده دقیقه بخاطر اون چهارده صدمی که از من کم شدی!!!

" بسیار خوب!!چهارده دقیقه هم کافیه "

هر دوتاشون آماده شروع کردن بازی بودن!بازی نمیشه گفت،شروع یک جنگ!رضا توپ رو انداختش وسط،هنوز بازی کامل شروع نشده بود که بچه ها این سه نفر رو دیدن و با تعجب اینکه سعید داره بازی میکنه همه دورشون جمع شدن!!چون سعید حتی این یک ماه بچه ها رو اندازه بازی کردن باهاشون هم نمیدونست!فضای سنگینی بود برای همه!بخصوص برای مهدی و سعید!مهدی که دنبال این بود تا غرور و خودخواهی بی جای سعید رو بشکنه از هیچ کاری غفلت نکرد.
چشمتون روز بد نبینه که یکی از بهترین فوتبالیت های خوب مدرسه که همه ی مدرسه سرش قسم می خوردن و اون رو مثل درسش با استعداد ترین فوتبالیست بین خودشون میدونستن فقط در چهارده دقیقه دوارده تا گل بخوره و بالای پانزده تا دیریبلی که سعید رو هربار بدتر از قبل میخکوب کنه!خودمونی بگم که با یکسانش کرد!!
وقتی رضا گفت وقت تمومه سعید وسط زمین با لباس های خاکی افتاده بود و مهدی هم جلوی دروازه گل دوازدهم رو زده بود و با توپ زیر پاش داشت اون رو نگاه میکرد!مهدی برای اینکه بیشتر سعید رو آزار نده توپ رو برداشت و رفت و تمام بچه ها هم دهانشون وا مانده بود که حتی سعید نتونسته بود از وسط زمین با توپ اونورتر بیاد.مرب ورزش هم که کلا هنگ کرده بود و حرفی نمی زد!!
هیچ کس توی اون بازی دخالت نکرده بود چون هم مهدی رو میشناختن که یک پسر جسور و باهوش هست و هم از احوالات یک ماخ اخیر سعید با خبر بودن!!!

سعید که انگار دنیا روی سرش آوار شده بود با روحیه بهم ریخته ای که نشون میداد بدجوری شکست خورده از بین تمام نگاه های سنگین و دهان های نوچ نوچ کنان عبور کرد و رفت سمت کلاس!دَر کلاس رو که باز کرد دید که مهدی داره میاد بیرون،همینکه هم رو دیدن مهدی یک کلام گفت:به خودت بیا مغرور!!!


اوضاع عجیب تر برای سعید گذشت!سعید توی اون هفته بعد از آن مسابقه کذایی دوتا امتحان رو زیر هفده و شانزده گرفت و غرور و خودبینی ای که برای خودش ساخته بود باعث شد حتی با اون نمره ها هم شکست بخوره!نمره هایی که نشون دهنده نیاز به تلاش بیشتر بود!یک روز که سعید داشت به کارهایش فکر میکرد دید آقا مهدی ما جلوش ایستاده!مهدی گفت:سلام داداشی!!!

با شنیدن صدای آرام و لطیف مهدی،سعید بدون هیچ چون و چرایی پرید توی آغوشش و شروع کرد به گریه کردن توی حیاط مدرسه!!اونجا بود که مهدی متوجه شد نقشه اش عملی شده و سعید از کارهاش پشیمونه!!سعید از اون روز تصمیم گرفت که تغییر کنه و خودخواهی رو کنار بذاره و فهمیده که اینها همه نعمت های خداست نه داشته های تمام و کمال او بلکه با تلاش لیاقت داشتن این نعمت های خدا رو پیدا کرده!!

شمام تلاش کن و نعمت بیشتر ببر!!!!


در میان غبار

 

چشم را که باز کردم چیزی نبود غیر از تاریکی!فضایی قیرگون و پر از گرد و غبار که نمی گذاشت چشم چشم را ببیند.
حتی نفس کشیدن را هم برایم سخت کرده بود.کمی به دور خودم پیچیدم تا بتوانم در حالتی قرار بگیرم که بلند شوم.هنوز با چشمان یسته و این همه خاک نفسی تازه نکرده بودم که با صدای انفجار  هوش از سرم پرید!!تا به خودم آمدم که ببینم چه شده صدای گریه ای بلند شد.صدایی بسیار ضعیف!نمی دانستم آیا صدا گریه از همان محل انفجار است یا نه؟!نمی توانستم بنشینم و دست بر روی دست بگذارم.تنها وسیله راهنمایم گوش هایم بود.

محیطی عجیب و رغت انگیز همه اطرافم را احاطه کرده بود.نه چشم دیدن داشتم و نه توان فکر کردن.تنها راهی که به ذهنم رسید سپردن پاهایم به دلی بود که فکر می کردم هنوز زنده است.قدمی برنداشته بودم که.

ادامه مطلب

زندگی ما شده بود فوتبال!هرجا که قدم میگذاشتیم حتما باید توپ عزیزتر از جانمان همراهمان می بود.مگر میشود به همین راحتی از عشق و علاقه ات بگذری؟؟؟؟

من و پدرام کارمان شده بود فوتبال،زندگیمان فوتبال،درس و مشقمان هم فوتبال!انگار غیر از توپ فوتبال هیچ چیز دیگر نداشتیم!همه چی داشت خوب پیش میرفت تا اینکه.

ادامه مطلب

اکثر افراد دنبال این هستند که چگونه انسان هایی سرحال و دقیق باشند.معمولا با اندیشیدن حکیمانه به این نتیجه خواهند رسید که باید خوب بخوابند ولی در همین حال می بینند که هرچه بیشتر در بالین خود غلط میزنند و تا کلّه ظهر عمودی نمی شوند بیشتر آثار خستگی در چشمان آنها خود را جا میکند!!!
اصلا راه و چاره آن این نمی باشد که شما پشت سر هم بخوابی و بخوابی و بخوابی!!!!!


هرچیزی در عالم حدی دارد!اولین نکته.

ادامه مطلب

بحث عجیب راحت خوابیدن.مشکلی که همه ی ما زمانی بهش دست داده ایم و مهمان چشمان ما شده است!!الان سوال اینجاست که من آخر چگونه راحت بخوابم؟
خیلی وقت پیش مطلبی را خواندم که چگونه در چند دقیقه غرق در این دریای راحتی شوم!روش های بسیاری برای راحت خوابیدن است.اگر نمی توانی راحت بخوابی یک سری به اینترنت بزن و بدون تنبلی و عجله با فراغ باز مطالعه بفرما!اهل حواله دادن نیستم اما کمی کاوشگر بودن هم خوب است!
این علامه بزرگوار جناب گوگل هرچه بخواهی تقدیمت میکند!


اولا توصیه میکنم.

ادامه مطلب

این آفت مادر مرده را باید یواش یواش ریشه کن کرد!تا لنگ ظهر خوابیدن را میگویم.قدم به قدم!اول بهتر است آن گوشی هایی که با هزاران سود نمی توانیم از خویش جدا کنیم و بدبختانه کار با آنها را هم اصلا بلد نیستیم را در شب که زمان خواب است به گوشه ای پرت کنیم و کنار بگذاریم.روش آن هم این است که.

ادامه مطلب

آخ از همین اول باید بگوم که چه زهر شیرینی است تا دَم ظهر خوابیدن.

یا از تمام دنیایمان فارغ می شویم و در عالم در جا میزنیم یا اینکه دست به کارهای الکی و بی برنامه خواهیم زد!!حداقل اگر هم کمی برنامه داشته ایم بر زندگیمان باید بگذاریم لب کوزه و آبش را نوش جان کنیم!خوشم می آید که انسان تنبل اصلا.

ادامه مطلب

(( یک کار تشکیلاتی،یک کار جمعی است که فرد باید خودش را در جمع حل کنید!که این گم کردن،عین بازیافتن به نحوه درست است))             مقام معظم رهبری   

کمی قبل،از قدرت تشکیلات در پرورش انسان توضیح دادم که تشکیلات چه قدرتی در سختن ادمی دارد و چه عنصر قدرتمندی در پخته شدن فرد است.

 

از ویژگی های انسان خردمند کسب تجربه است.زمانی که گروهی از انسان ها در کنار هم جمع میشوند و بر روی هدف مشترکی کار میکنند.

هر کدام دارای فکر و ایده مختلفی هستند!چند ذهن متفاوت و نظرهای گوناگون!!شکل گیری بحث های تخصصی موافق و مخالف!!
حال عضو تشکیلات در این جمع، هم مباحثه میکند،هم ایثار ر گفتن بهترین نظر و قبول درست ترین سخت جمع،تعامل با گروه و کسب تجربه از تجربیات تمامی اعضا تشکیلات!!هم راهی و هم فکری و تقسیم کار ین نیرو ها و کمک رساندن در زمان مشکلات!!

 

اینها میشودند که عضو تشکیلات را انسانی فرهیخته،منظم و با تجربه ای دوراندیش می کند که ان عین بازیافتن است! و از او خردمندی می سازد که امیرالمومنان آن را سودمندترین ثروت و توانیی بی نظزی می دانند«1»
 

1:عیون الحکم و المواعظ/31
 

هرگونه کپی برداری با ذکر نام و منبع اشکالی ندارد

 


آزمون_رانندگی
.
در اصول نظامی گری وقت شناسی و نظم از اوجب واجبات است.حالا که ما سر صبح در مکان آموزشگاه حضور به عمل رساندیم اما فرمودند جناب افسر نیامده و به علت بیماری قلبی که دعا نمودیم در حقش((اللَّهُمَ اَشفِ کُلَّ مَریض))شب قبل عوض شده و کسی دیگر برای گرفتن حالتان خواهد آمد و شما بروید یا بمانید تا ساعت 10 بامداد تا با آمدن آن بزرگوار با برگه های روز جزا ، شما را در دانشتان وزن کنیم!!!


اما ما رفتیم.

ادامه مطلب

گاهی اوقات به هرکسی که میخواهد دست به قلم ببرد،دو دستی پاچه شلوارش را میگیرم و خواهش کنان فقط می گویم فرار کن!!!!!!!!!

 

آخر چرا؟؟؟؟؟

 

قبلا نوشته ام و فریادم را در همین میدان مجازی کشیده ام!!!من که هنوز نمیفهمم؟؟!!تا میخواهی دست به قلم ببری فقط خواجه حافظ شیرازی می ماند که خراب شود روی سرت!.

ادامه مطلب

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

بچه های باقرالعلوم بهترین کلینیک زیبایی مشهد گلشن یاد تور زمنی وان از تبریز دارالترجمه رسمي مطهري 186 آندروید دانلود سایت موزیک بیس Kim بیشتر بدانیم نمونه سوالات متداول سخنرانی حرفه ای